هزار خیابان فاصله دارم با او
هزار خیابان فاصله دارم با خود
چرا زنده باشم
وقتی در تاریکی قدم می زنم
وقتی که او مرا
و گلدان ها کنار پنجره را
از یاد برده است .
زخم ها یم را نمی بندد
چشم هایش را می بندد
ای خدا اخر گناه من چیشت
که عاشق شده ام در این جهان تهی