گاهی که خیلی غمگین میشوم
گریه نمیکنم...
فقط لبخندی کش دار و تلخ
به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم...
و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم !
و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم
و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید...
و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم...
و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی خیلی ......